زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
دردی دراین دل است که درمـان نمی شود داغ عـــزای کوچه که پایان نمی شود درمــانِ دل بــه زهر هلاهِل شنیده اید دردم به غیر زهرکه درمان نمی شود من درد زخـــم سیــنۀ مــادر گرفته ام درمــان زخم سـینه که آسان نمی شود اسرار خویـش را به علی هم نگفته ام این غصه ها که یار پریشان نمی شود این غربتی کـه کرده خدا قسمت حسن دیگر نصیــب هیــچ مسلمان نمی شود ای کــاش یـــک جوان علمــدار داشتم آه و نوا که لــشگــر قـــرآن نمـی شود آری سپــاه یک نفــره لشگر من است همچــون حسین یار غریبان نمـی شود حــتی میان خـــانه کـسی نیست یاورم قاتــل که مــرهم دل سوزان نمـی شود از داغ مــادرم جـــگرم پــاره پاره شد این جسم وجان رفته دگرجان نمی شود |